عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

17 ماهگی

 سلام عسلم سلام پسرم  خوبی گلم ؟ خوبی قربونت برم الهیی ؟ وقتی فکرش و  می کنم یه روزی بزرگ می شی و خودت میای وبلاگت و می خونی کلی ذوق می کنم   فکرکن مثلا این وبلاگ و ازت مخفی کنم وشب عروسیت بهت هدیه بدم   وای چقدر کیف میده   اونی که هدایا رو می خونه میگه : اهدایی از طرف مادر داماد وبلاگ خاطرات کودکی   مادر زنت و بگو چه حرصی می خوره میگه آخه اینم کادو بود گذاشتن  خلاصه که انشالا هر وقتی این وبلاگ و می خونی شاد و سلامت باشی و خوشبخت قربونت برم  خب دیگه بریم سر ماجراهای این ماه  بازم روزها زود زود و پشت سر هم گذشت و تو یکماه بزرگ تر شدی دورت بگردم  اله...
29 بهمن 1392

این روزها ...

سلام به فندق کوچولوی خودم کیان جونم نمی دونی چقدر خوشحالم از داشتنت و از اینکه کنارمی و لحظه هامو غرق لذت می کنی بعضی وقتا که خوابی اینقدر جای خالیت احساس میشه که شیطونه میگه بیام بیدارت کنم   بیدارم که هستی از بس شیطونی می کنی شیطونه باز میگه برو بخوابونش   خلاصه که شیطونم گیج شده از دست من   تو هم فوق العاده ای  با یکم لالایی و موزیک مدیتیشن راحت خوابت می بره البته تازگی ها که بزرگتر شدی یکم دیرتر این روش جواب میده باید یه روش دیگه پیدا کنم  خلاصه که خیلی خوشیم باهات عشقم   مامانی فراموش نکن هرجایی که باشی و هر لحظه ای که باشه تو عزیزترینی واسمون و خیلی خیلی دوستت داریم کوچولوی م...
16 بهمن 1392
1